جدول جو
جدول جو

معنی باقی مانده - جستجوی لغت در جدول جو

باقی مانده
به جا مانده، بازمانده
تصویری از باقی مانده
تصویر باقی مانده
فرهنگ فارسی عمید
باقی مانده
(دَ / دِ)
تتمه. بازمانده. (ناظم الاطباء). نثیله. (منتهی الارب). پس مانده. (آنندراج). مانده. (لغات فرهنگستان). حاصل. (دهار) : ذمامه، عقبه، باقیماندۀ چیزی. عنشوش، باقیمانده از مال. عبقول، عبقوله، باقیماندۀ بیماری. قصمله، باقیماندۀ آب و امثال آن. قوس، باقیماندۀ خرما در تک خنور. مظمعه، باقیماندۀ سخن (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
باقی مانده
پس مانده، بازمانده، استوار پا برجای بجا مانده باز مانده، ثابت بر قرار، پس مانده در عقب مانده، بقیه تتمه، مقداری که پس از تقسیم باقی ماند، وارث میراث خوار
فرهنگ لغت هوشیار
باقی مانده
بازمانده
تصویری از باقی مانده
تصویر باقی مانده
فرهنگ واژه فارسی سره
باقی مانده
متبقٍّ
تصویری از باقی مانده
تصویر باقی مانده
دیکشنری فارسی به عربی
باقی مانده
Residual
تصویری از باقی مانده
تصویر باقی مانده
دیکشنری فارسی به انگلیسی
باقی مانده
résiduel
تصویری از باقی مانده
تصویر باقی مانده
دیکشنری فارسی به فرانسوی
باقی مانده
residuo
تصویری از باقی مانده
تصویر باقی مانده
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
باقی مانده
остаточный
تصویری از باقی مانده
تصویر باقی مانده
دیکشنری فارسی به روسی
باقی مانده
residual
تصویری از باقی مانده
تصویر باقی مانده
دیکشنری فارسی به آلمانی
باقی مانده
залишковий
تصویری از باقی مانده
تصویر باقی مانده
دیکشنری فارسی به اوکراینی
باقی مانده
resztkowy
تصویری از باقی مانده
تصویر باقی مانده
دیکشنری فارسی به لهستانی
باقی مانده
残余的
تصویری از باقی مانده
تصویر باقی مانده
دیکشنری فارسی به چینی
باقی مانده
residual
تصویری از باقی مانده
تصویر باقی مانده
دیکشنری فارسی به پرتغالی
باقی مانده
অবশিষ্ট
تصویری از باقی مانده
تصویر باقی مانده
دیکشنری فارسی به بنگالی
باقی مانده
باقی ماندہ
تصویری از باقی مانده
تصویر باقی مانده
دیکشنری فارسی به اردو
باقی مانده
residual
تصویری از باقی مانده
تصویر باقی مانده
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
باقی مانده
yaliyobaki
تصویری از باقی مانده
تصویر باقی مانده
دیکشنری فارسی به سواحیلی
باقی مانده
artan
تصویری از باقی مانده
تصویر باقی مانده
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
باقی مانده
잔여의
تصویری از باقی مانده
تصویر باقی مانده
دیکشنری فارسی به کره ای
باقی مانده
残留の
تصویری از باقی مانده
تصویر باقی مانده
دیکشنری فارسی به ژاپنی
باقی مانده
अवशिष्ट
تصویری از باقی مانده
تصویر باقی مانده
دیکشنری فارسی به هندی
باقی مانده
residu
تصویری از باقی مانده
تصویر باقی مانده
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
باقی مانده
เศษ
تصویری از باقی مانده
تصویر باقی مانده
دیکشنری فارسی به تایلندی
باقی مانده
residueel
تصویری از باقی مانده
تصویر باقی مانده
دیکشنری فارسی به هلندی
باقی مانده
שארית
تصویری از باقی مانده
تصویر باقی مانده
دیکشنری فارسی به عبری

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باقی ماندن
تصویر باقی ماندن
به جا ماندن، بازماندن، پایدار ماندن، برقرار ماندن
فرهنگ فارسی عمید
(دَ / دِ)
حالت و چگونگی باقیمانده. دوام. ثبوت.
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ لَ)
بجای ماندن. بازماندن: آنجاکه یک مصلحت خداوند سلطان باشد در آن بندگان دولت را هیچ چیز باقی نماند. (تاریخ بیهقی ص 269 چ ادیب).
از جمالش ذره ای باقی نماند
آن قدح بشکست و آن ساقی نماند.
عطار.
چراغ را که چراغی از او فراگیرند
فرونشیند و باقی بماند انوارش.
سعدی.
لغت نامه دهخدا
(غَ طَ دَ / دِ)
که برجای ماند. بازماننده. بازمان. (لغات مصوبۀ فرهنگستان) ، صاحب بکور یعنی صاحب بارانی که در آغاز بهار ببارد. (از اقرب الموارد) ، نخله باکر، تبکر بحملها، نخله که بار آن زودتر ببار آید. (از تاج العروس) ، دست نخورده. بکر. دوشیزه.
- باکران بهشت، کنایه از حوران است. (آنندراج) (هفت قلزم). رجوع به بکر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از باقی ماندگی
تصویر باقی ماندگی
وا پس افتادن، باز ماندن همیشگی دایمی، عقب ماندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باقیمانده
تصویر باقیمانده
تتمه، بازمانده، پس مانده، حاصل، باقیمانده چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
وا پس افتادن، باز ماندن بجا ماندن باز ماندن، ثابت ماندن بر قرار ماندن، در عقب ماندن پس ماندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باقیمانده
تصویر باقیمانده
مانده
فرهنگ واژه فارسی سره
باقی مانده
دیکشنری اردو به فارسی